نم نمک میرود پاییز زیبا با برگهای طلاییش 
و چمدانی بردوشش پراز برگهای خشکش . 
میرود و برایمان درسهایی ب جای میگذارد
میرود و خاطراتی برایمان میماند 
میرود و دلمان را تنگ خودش میسازد .
ب ما میاموزد اگر شکستنت اگر ریختنت باز صبر کن
 .صبر کن.زیباییت را با شکستگیهایت ب رخ دشمنانت بکش !
میگوید مرا دیدی چقد با عشوه و ناز همانند عروس  پس از بهار امدم ولی شبیه به عجوزه ای کفن ب تن کرده ام و.
میگوید زمان میکُشد و زنده میکند.بالایت میبرد و زمینت میزند 
اول که زیبا و دارایی همه ب استقبالت میایند و شعرهایی  میسرایند در مدحت.
ولی اخر تنهایی با متن پر از بغض نویسنده ای.
ادمک ب زیباییت نناز که از من زیباتر ندیده ای ولی پس از گذر ایام مرا که بنگری بغضت میگیرد
ادمک خر نشوی گریه کنی همه رفتنیند
ادمک عاشق شو تنها نمان/نشود خشک چشمت ب زمان

شاد باش ادمک که پس از هر مردنی زنده شدنی زیباتر از قبل برایت میروید.
 
دلت تنگم میشود چون تورا در خودم عاشق کردم و با دخترکی مه رو هم سخن کردم 
میروم و عکسهای دونفریتان را زیر بارانهایم و روی خش خش برگهایم ب یادگار میگذارم
من میروم ولی ب انتظارم بمان ادمک.سال دگر که برسد دوستدارم تو را با همان دخترک ببینم که دختری ز او داری.
بنی ادم ب چ مینازی
زیباییت 
داراییت 
جوانیت.
که همه فانیست!؟
مهربان باش که مهربانی باقیست!
تقدیم ب دخترک مه رو 
زهرام

#محمد_حامدزاده


مشخصات

آخرین جستجو ها