ما ادمها خیلی شبیه خورشیدیم
هرروز در حال بیرون امدن از پشت کوه  هاییم.
و در حال پنهان شدن در لابه لای کوه های سنگی و سخت.
با هر درخششی بیرون میاییم و با هر تاریکی و مشکلی در خود فرو میرویم و غروب میکنیم.
و وای ب حال ما که دورنگیم.ب زردی طلوع و ب سرخی غروب.همین است ک شادی نداریم و در حال رد شدنیم.بدون ان ک زیبایی بالا امدن.و رنگ زعفرانی غروبمان را ببینیم.
و یک روز خاموش میشویم.
اصلا 

من  عشق را هم به خورشید تشبیه میکنم.همان گونه زیبا و پرنور و خیره کننده.گاه خوب گاه بد
اگر زیاد به خورشید نزدیک شویم میسوزیم 
و  اگر از گرمای عشق دور شویم .میشویم یخبندان
چ کنیم.ک زیر ابرهای اسمان عاشقی ن بسوزیم و ن.
 در دیدگانم به چشمانت خیره می شوم.
 .اما تو ان خورشیدی نیستی که من را بسوزاند
  در نظرم تو ماهی .همان ماهی که در شبهای تاریکم از پشت ابر هم که شده نورت هست ! .بیرون از اسمان دل من ک میتابی یا حتی در اسمانی دیگر در دلی دیگر.ب گونه ای نور میتابانی ک انگار خدای نوری .از تلؤلُؤت
کم ک هیچ فزون میشود.
اصلا ب گمانم تو را باید خدای نور و زیبایی نام کنند.
فقط خدا کند چشمانت را نبینند که وای.
 چگونه میشود .فردی انقدر بزرگ شود ک جای خالقت را بگیرد با این ک خود مخلوقی بیش نیست.
یا چگونه میشود دنیای به این  بزرگی در نظرت ب اندازه یک نفر کوچک و حقیر شود.ک بدون خدای کوچکت نتوانی ادامه دهی
#لاولی


مشخصات

آخرین جستجو ها